معنی واپس گرایی

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

گرایی

در ترکیبات آید و صفت را حاصل مصدر سازد بمعنی گراییدن: دست گرایی سرگرایی لشکر گرایی.

فرهنگ عمید

واپس

بازپس، عقب، دنبال،
* واپس‌ آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] بازپس ‌آمدن، باز آمدن،
* واپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن، عقب رفتن،

لغت نامه دهخدا

گرایی

گرایی. [گ َ / گ ِ] (حامص) عمل گراییدن. این کلمه تنها به کار نمی رود بلکه به صورت ترکیب های ذیل آید:
- دست گرایی،: هرکه فضل و قوت خویش بر ضعیفان بپسندد و بدان مغرور گردد و خواهد که دیگران را اگرچه از وی قوی تر باشند دست گرایی کند، هرآینه قوت او برفضیحت و هلاک او دلیل کند. (کلیله و دمنه).
- سرگرایی،:
عاقبت عشق سرگرائی کرد
خاک در چشم کدخدائی کرد.
نظامی.
رجوع به دست گرای، سرگرای و نظایر آنها شود.


واپس

واپس. [پ َ] (ق مرکب) بازپس. و با لفظ افکندن به معنی در پس انداختن چیزی را. (بهار عجم) (آنندراج). || عقب و پشت سر. || بعد از آن و پس از آن و از آن پس. || باز و دوباره. || در عوض. || (ص مرکب) دل واپس، نگران و منتظر و چشم براه. || (اِ) آزار و جفا. (ناظم الاطباء). رجوع به وا شود. || (حرف اضافه) عقب. پشت سر.


واپس ایستادن

واپس ایستادن. [پ َ دَ] (مص مرکب) پشت سر ایستادن. در عقب ایستادن. رجوع به واپس استادن و واپس استیدن شود.


واپس کشیدن

واپس کشیدن. [پ َ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) عقب کشیدن:
گفت پا واپس کشیدی تو چرا
پای را واپس مکش پیش اندر آ.
مولوی.
و رجوع به واپس رفتن شود.


واپس دل

واپس دل. [پ َ دِ] (ص مرکب) نگران. مضطرب. دل واپس:
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست واپس دل مشو.
مولوی.


واپس خزنده

واپس خزنده. [پ َ خ َ زَ دَ / دِ] (نف مرکب) خناس. (ترجمان القرآن). بازخزنده. رجوع به واپس خزیدن شود.


واپس مانده

واپس مانده. [پ َ دَ/ دِ] (ن مف مرکب) بازمانده. عقب مانده:
دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس
که راهش سنگلاخ است و سم افگنده است پالانی.
خاقانی.
ز واپس ماندگان ناید درست این
نخستین را نداند جز نخستین.
نظامی.
به دورافتادگان از خان و مانها
به واپس ماندگان از کاروانها.
نظامی.
و رجوع به واپس ماندن شود.


واپس گریختن

واپس گریختن. [پ َ گ ُ ت َ] (مص مرکب) به عقب فرار کردن:
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
گر نداری تو سپر واپس گریز.
مولوی (مثنوی، دفتر اول ص 16 چ خاور).
و رجوع به واپس شود.


واپس استیدن

واپس استیدن. [پ َ اِ دَ] (مص مرکب) عقب ماندن سپس ماندن. تخلف. (تاج المصادر بیهقی). تخزع. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به واپس استادن شود.


واپس افتاده

واپس افتاده. [پ َ اُ دَ/ دِ] (ن مف مرکب) عقب افتاده. در راه پس مانده. دیری کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به واپس افتادن شود.


واپس رو

واپس رو. [پ َ رَ / رُو] (نف مرکب) بازپس رونده، عقب رونده:
گفت آن را من نخواهم. گفت چون ؟
گفت او واپس رو است و بس حرون.
مولوی (مثنوی دفتر ششم چ اسلامیه ص 559).
و رجوع به واپس رفتن شود.


واپس خریدن

واپس خریدن. [پ َ خ َ دَ] (مص مرکب) خریدن فروخته ٔ خود را.

معادل ابجد

واپس گرایی

310

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری